اپارتمان عشق
قسمت سوم :اشنایی هیونگ و زهرا
نوژان :خوب معلوم دیگه لباس شخصیای مرضیه.
زهرا: اوه باشه من برم هیونگ صدام میکنه.
نوژان :باشه فقط یادت نره شب بیایی شب نشینی ها بای.
شب آخرین نفری ک وارد پشت بام شد زهرا بود.
نوژان : وای بچه ها خیلی وقت بود اینجوری دور هم جمع نشده بودیم نه؟ میگم چطوره از روز اشنایمون با شوهرامون حرف بزنیم چطوره؟ اجی نسترن تو شروع کن؟!
نسترن :من نه زهرا تو بگو!
زهرا:من خوب بزار از کجا شروع کنم!اها
طبق معمول بعد از کلاسم به سمت رختکن میرفتم ک لباسامو عوض کنم ک محکم به یه مرد خوش هیکل خوردم و پام سر خورد وقتی می افتادم اون مرد منو گرفت یه پسر خوشحالو خوش قیافه با مایو بود سر تا پاشو بر انداز کردم وقتی به خودم اومدم فهمیدم ک مدت زیادیه داریم همو نگاه میکنیم وقتی بلند شدم کلی ازم معذرت خواهی کرد و رفت. شب ک رسیدم خونه خوابم نمیبرد حس عجیبی داشتم همش فکر اون پسر بودم ک حتی اسمشم نمیدونستم. روز بعد صبح کلاس شنا داشتم وقتی به آموزشگاه رسیدم دوباره اون مرد رو دیدم قلبم محکم به تپش افتاد لباسامو پوشیدم همش تو این فکر بودم بازم میبینمش اسمش چیه وقتی کلاس تموم شد آماده رفتن شدم ک مدیر صدام کرد و گفت شاگرد خصوصی دارم حوصله نداشتم دوباره لباسامو پوشیدم و به سمت استخر رفتم وقتی وارد شدم پاهام توان حرکت نداشت اره همون مردی بود ک خواب رو از چشمام گرفته بود پسره جلو اومد و با صورت جذاب و خنده شیرینی ک داشت سلام کرد و بعد شروع کرد به صحبت ک بلد نیستم شنا کنما و میترسمو از این حرفا بهش نکات اولیه رو گفتم. ساعت 6 بود گفت ک کار داره و خواست ک کلاس تموم کنم با این ک دلم نمیخواست ولی باهاش خداحافظی کردم.
وقتی به خونه رسیدم دفترمو بازکردمو و چهرشو کشیدم و اسمشو بغل اسمم نوشتم اره اسمشو فهمیدم زهرا و هیونگ به نظرم بهم میومدن خلاصه ک قلبم تاپ تاپ میتپید آنقدر خسته بودم ک خوابم برد. صبح به شوق هیونگ از خواب بیدار شدم و به سمت آموزشگاه رفتم ساعت نزدیکای 7 بود ولی هیونگ هنوز نیومده بود یه هفته ندیدمش و خبری هم ازش نداشتم تنها چیزی ک میدونستم ازش فقط اسمش بود. تو راه خونه بودم ک چند تا پسر بهم حمله کردن و یکیشون نامردی کرد و بخاطر گرفتن کیفم با چوب به شونم زد و بیهوش شدم وقتی بیدار شدم هیونگ دیدم ک داره میخند بهش گفتم کجا هستم گفت خونه من کلی شکه شده بودم دور برمو با تعجب نگاه کردم همه وسایل اتاق شیک و گران قیمت بود هیونگ ک متوجه شد ک شکه شدم گفت نمیدونستم خونتون کجاس بخاطر همین آوردم خونمون حالت خوبه وقتی حالمو پرسید از اتاق خارج شد بعد از مدتی با یه سینی داخل اتاق شد گفت ک یه سوپ درست کرده و اینو از مادرش یاد گرفته انصافاً ک خوشمزه بود. آه اینطور بود بعد از اون قضیه تا چند هفته نرفتم آموزشگاه چون شونه هام خیلی درد میکرد تا بلاخره تصمیم گرفتم برم آماده شدم وقتی به آموزشگاه رسیدم از منشی شنیدم ک هیونگ سراغمو مرتب گرفته لباسامو عوض کردم و به سمت استخر رفتم یکم ک شنا کردم حالم بهتر شد خواستم از استخر بیرون بیام ک انگار ماهیچه هام گرفته بود و داشتم غرق میشدم ک یکی از گردنم گرفت و منو به سمت بالا کشید وقتی چشمامو باز کردم ب غ ل هیونگ بودم خیلی سردم شد و محکم چسبیدم به هیونگ وقتی از استخر بیرون اومدیم هیونگ کتشو انداخت روم و محکم فشارم داد و به سمت زمین گلف ک پشت استخر بود رفتیم یه قهوه داغ داد دستم و به اسمون نگاه کرد قهوه رو خوردم هیونگ همینطور ک به اسمون خیره شده بود گفت دلم برات تنگ شده با کمال حیرت بهش نگاه کردم صورتشو سمت من کرد و به چشمام نگاه کرد و......
قسمت پنجم اضافه شد
اگر قبلا ثبت نام کرديد ميتوانيد از فرم زير وارد شويد و مطلب رو مشاهده نماييد !